پسر کوچکی ، روزی هنگام راه رفتن در خیابان ، سکه ای یک سنتی پیدا کرد . او از پیدا کردن این پوب ، آن هم بدون هیچ زحمتی ، خیلی ذوق زده شد . این تجربه باعث شد که او بقیه روز ها هم با چشمان باز سرش را به سمت پایین بگیرد و در جستجوی سکه های بیشتر باشد .
او در مدت زندگیش ، 296 سکه 1 سنتی ، 48 سکه پنج سنتی ، 19 سکه 10 سنتی ، 16 سکه 25 سنی ، 2 سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده یک دلاری پیدا کرد . یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت .
در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت ، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید ، درخشش 157 رنگین کمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد . او هیچ گاه حرکت ابر های سفید رابر فراز آسمان ها در حالی که از شکلی به شکلی دیگر در می امدند ، ندید . پرندگان در حال پرواز ، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر ، هرگز جزئی از خاطرات او نشد.
-----
هر روز وقت زیادی رو برای کامپیوتر می ذاریم . با اون کتاب می خونیم ، فیلم می بینیم ، ارتباط برقرار می کنیم ، علم یاد می گیریم ، آزمایش می کنیم ، می نویسیم ، می خوانیم ، تفریح می کنیم و هوار هوارتا چیزه دیگه . درسته اینا خوبن اما داریم کم کم تبدیل به ماشین می شیم ... اما ما هم مثل اون داستانکه که اول گذاشتم ممکنه بعضی چیزا رو فراموش کنیم . راستش همینا هستن که تا حدی زندگی رو زیبا کردن .
می دونم نمیشه اینا رو کنار گذاشت یعنی اصلا اشتباه که کنار گذاشت چون مفید و زیبان ؛ اما ... ما باید کارهای دیگه ای هم انجام بدیم ، زیبایی های دیگه رو هم ببینیم ... ما انسانیم ... وظیفه داریم ... وظیفه داریم جهان رو تغییر بدیم . البته برای اینکه جهان رو تغییر داد اول باید خودمون رو تغییر داد ... مثل داستانکی که الان می گم .
گویند :
بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است : « کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم . بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیا خیلی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر دهم . بعدا انگلستان هم بزرگ دیدم و خواستم شهر خود را تغییر دهم . در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم . اینک که در آستانه ی مرگ هستم می فهمم اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم ، شاید می توانستم دنیا را تغییر دهم .
آپ زیبایی بود !
موفق باشی!
قشنگ بود !!!
البته من در این مورد نظر های منحصر به فردی برای خودم دارم ! اینکه هر عصری باید با توجه به امکانات همون عصر زندگی کرد ! الان دیگه عصر کتاب خوندن و پیک نیک رفتن نیست ! الان عصر خوندن ای بوک ( E-Book ) ها و گشتن در دنیاهای اینترنتیه !
اما قبول دارم که به مقتضای انسان بودنمون باید نیاز های انسانی ای رو برطرف کنیم ! و به عنوان یک شاعر هرچند کوچک خودمم هیچوقت زیبایی های دنیا رو از دست ندادم !
شاد باشی ...
به به . داستان تغییر دنیا رو شنیده بودم . ولی نمیدونم شاید نظر من اینه که تغییر خودمون از نغییر دنیا خیلی سخت تره !
اما برای تغییر خودمون خوبیش اینه که موضوعیت رو دم دست داریم !
اما در مورد اولی !
اصولاض در زندگی تعادل چیز خوبیه ! ما نیازهای زیادی داریم که اگه به یکیش برسیم و بیشتر دم پرش باشیم بقیه رو فراموش میکنیم .
ارضای یکی به قیمت از دست دادن دیگری !
٫س خطی بکش و روی آن حرکت کن تا تعادل را حفظ کرده باشی .منتهی خط خطی نکن !
این یارو کشیشه هم پدیده ای بوده ها!!
مثل یه بنده خدایی بوده که بسته می فرسته دنیا رو درست کنه ولی هنوز شهر خودش ...هیعیی
نردبان پله پله.. هووم؟