یک پنجره برای شنیدن یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی در انتهای خود به قلب زمین میرسد و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم سرشار میکند و میشود از آنجا خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد
مثل همیشه زیبا بود ...
البته شعرای فروغ قشر خاصی از افراد رو میطلبه که قطعا من بینشون نیستم ... اما خوشم اومد از این یکی ...
شاد باشی ...
زیبا بود.
من تو وبلاگت مغزم آرامش پیدا میکنه.. نه روحم آرامش پیدا می کنه.. نمی دونم دیگه کلا آرامش پیدا می کنم!
چی بگم اخه امین جان!
مثلا بگم خیلی خوب بود - قشنگ بود - یا اینکه ..........
که مثلا بگم خوندم!
تا حالا نخونده بودمش! نمیدونم بعضی از شهرهاش خیلی قشنگن بعضی ها اصلا هیچ حسی انگار ندارن! نمیدونم! شایدم من این جور برداشت میکنم!:d
فعلا
اون منظره اون بر آب خیلی زیباست!
new up!
به بازی نوستالژی دعوتت کردم ! اگر دوست داشتی بنویس !